شب. ماه. دریا
و ماهیگیری تنها؛ بیتور و بیقلاب .
آغوشت را باز کن دریا
خودت را میخواهم اینبار .
:::
چه غمانگیز استْ سرنوشت ماهی کوچک
وقتی بههوای جفت خود
به اقیانوس میزند
و نهنگها ،
عاشقش میشوند !
:::
انگار نسیم سحرگاهی از سمرقند بیاید
وقتی نگاهت
سلامم میکند .
:::
خواستم فانوسِ راهت باشم
حال آنکه بر پیشانیات
مُشتی ستاره، بر راه میتابید !
*
گفتی بمان !
- در چشمانت چیزی بود
که از شب هم گذر میکرد -
ماندم ،
و شرم از حقارت فانوس
شانههام را لرزاند .
رفتی ،
و بدرودی تلخ
در من آغاز شد .
*
کاش بر پیشانیاَت
ستاره میشدم
نه کرم شبتاب
بر سنگهای شب !
:::
ساعت دیدار
بهوقت قرارهای عاشقانه بود .
دیر رسیدی !
هیچ عاشقی ساعتَش را
بهوقت گرینویچ تنظیم نمیکند !